نویسنده : kbb - ساعت 23:23 روز چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,

 

  

 

... در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراري ترا خواست،

و من ميدانم چرا خواست،

و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرده

كه نامش عمر و دنياست ،

اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست .

 

 

 

 

 

مهدي اخوان ثالث ( م. اميد(

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:45 روز سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:,

 

زخم شب مي شد كبود.

در بياباني كه من بودم

نه پر مرغي هواي صاف را مي سود

نه صداي پاي من همچون دگر شب ها

ضربه اي به ضربه مي افزود.

***

تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي،

با خود آوردم ز راهي دور

سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.

ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند

از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست

و ببندد راه را بر حمله غولان

كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.

***

روز و شب ها رفت.

من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم.

نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش

نه خيال رفته ها مي داد آزارم.

ليك پندارم، پس ديوار

نقش هاي تيره مي انگيخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن مي ريخت.

***

تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش

بي صدا از پا درآمد پيكرديوار:

حسرتي با حيرتي آميخت.

*****

 

سهراب سپهری

 

 

(ای شعر رو به سفارش دختر آسمونی گذاشتم اینجا)


نویسنده : kbb - ساعت 1:0 روز سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:,

 

هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست

 

هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست

 

عشق می ورزم و می سوزم و فریادم نه

 

دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست

 

نور می بینم و می رویم و می بالم شاد

 

شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست

 

تا به گیتی دل از مهر لبریزم هست

 

کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست

 

تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق

 

چاره جز آن که به آغوش تو بگریزم نیست

 

 

 

 

 

 

فریدون مشیری

 

 

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:40 روز دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:,

 

 


یکی بود یکی نبود.
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود،
نه ستاره
نه سرود.
عمو صحرا، تپلی
با دوتا لپ گلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریایِ درد،
در باغو بسه بود
دم باغ نشسه بود:
«-عمو صحرا! پسرات کو؟»
«-لب دریان پسرام.
دخترای ننه دریا رو خاطرخوان پسرام.
طفلیا، تنگ غلاغ ‌پر، پاکشون
خسته و مُرده، میان
از سر مزرعه‌شون.
تنشون خستهی کار
دلشون مردهی زار
دساشون پینه ترک
کج کُلاشون نمدک
پاهاشون لخت و پتی
کج کلاشون نمدی،
میشینن با دل تنگ
لب دریا سر سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریهکنون
خوابو از چشم به در دوختهشون پس میرونن
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور
میخونن – آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن! - :
«- دخترای ننه دریا! کومهمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا، بعد به شماس.
کورهها سرد شدن
سبزهها زرد شدن
خندهها درد شدن.
از سر تپه شبا
شیههی اسبای گاری نمیآد،
از دل بیشه غروب
چهچه سار و قناری نمیآد،
دیگه از شهر سرود
تکسواری نمیآد.
دیگه مهتاب نمیآد
کرم شب تاب نمیآد.
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت:
تو هوا وقتی که برق میجه و بارون میکنه
کمون رنگه به رنگش دیگه بیرون نمیآد،
رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون میکنه
سوار رخش قشنگش دیگه بیرون نمیآد.
شبا شب نیس دیگه، یخدون غمه
عنکبوتای سیا شب تو هوا تار میتنه.
دیگه شب مرواریدوزون نمیشه
آسمون مثل قدیم شبها چراغون نمیشه.
غصهی کوچیک سردی مث اشک-
جای هر ستاره سو سو میزنه ،
سر هر شاخهی خشک
از سحر تا دل شب، جغده که هو هو میزنه.

دلا از غصه سیاس
آخه پس خونهی خورشید کجاس؟
قفله؟ وازش میکنیم!
قهره؟ نازش میکنیم!
میکشیم منتشو
میخریم همتشو!
مگه زوره؟ بخدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره، به تیغ تاریکی گردن نمیده!
دخترای ننه دریا! رو زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش بار و بندیلشو بست خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابام دیگه اونجور چیزا پیدا نمیشه.

دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا، که تا چش کار میکنه مرده س و گور.
نه امیدی- چه امیدی؟ به خدا حیف امید!-
نه چراغی- چه چراغی؟ چیز خوبی میشه دید؟-
نه سلامی- چه سلامی؟ همه خون تشنهی هم!-
نه نشاطی- چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم؟-
داش آکل مرد لوطی،
ته خندق تو قوطی !
توی باغ بی بی جون
جم جمک، برگ خزون!

دیگه ده مثل قدیم نیس که از آب دُر میگرفت
باغاش انگار باهارا از شکوفه گر میگرفت:
آب به چشمه! حالا رعیت سر آب خون میکنه
واسه چار چیکهی آب، چل تا رو بیجون میکنه
نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه
پای دار، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش میدوزه
- « چی میجوره تو هوا؟
رفته تو فکر خدا؟...»
- « نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی درآد، پوک نشادون بزنه:
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه! ».

دخترای ننه دریا! دلمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس.
ازتون پوست پیازی نمیخایم
خودتون بس مونین، بقچه جاهازی نمیخایم.
چادریزدی و پاچین نداریم
زیر پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم.
بذارین برکت جادوی شما
ده ویرونه رو آباد کنه
شبنم موی شما
جیگر تشنه مونو شاد کنه
شادی از بوی شما مست شه همینجا بمونه
غم، بره گریه کنون، خونهی غم جا بمونه...

پسرای عمو صحرا، لب دریای کبود
زیر ابر و مه و دود
شبو از راز سیا پر میکنن،
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور
کاسهی دریا رو پر دُر میکنن.

دخترای ننه دریا، ته آب
میشینن مست و خراب.
نیمه عریون تنشون
خزهها پیرهنشون
تنشون هرم سراب
خندهشون غلغل آب
لبشون تنگ نمک
وصلشون خندهی شک
دلشون دریای خون،
پای دیفار خزه
میخونن ضجه کنون:

« - پسرای عمو صحرا لبتون کاسه نبات
صدتا هجرون واسه یه وصل شما خمس و زکات!
دریا از اشک شما شور شد و رفت
بختمون از دم در دور شد و رفت.
راز عشق و سر صحرا نریزین
اشکتون شوره، تو دریا نریزین!
اگه آب شور بشه، دریا به زمین دست نمیده
ننه دریام دیگه ما رو به شما پس نمیده.
دیگه اون وخ تا قیامت دل ما گنج غمه
اگه تا عمر داریم گریه کنیم، باز کمه.
پرده زنبوری دریا میشه برج غممون
عشقتون دق میشه، تا حشر میشه همدممون! ».

مگه دیفار خزه موش نداره؟
مگه موش گوش نداره؟-
موش دیفار، ننه دریا رو خبردار میکنه :
ننه دریا، کج و کوج
بد دل و لوس و لجوج،
جادو در کار میکنه
تا صداشون نرسه
لب دریای خزه،
از لجش غیهکشون ابرا رو بیدار میکنه:
اسبای ابر سیا
تو هوا شیههکشون،
بشکهی خالی رعد
روی بوم آسمون.
آسمون، غرومب غرومب!
طبلِ آتیش دو دو دومب!
نعرهی موج بلا
میره تا عرش خدا؛
صخرهها از خوشی فریاد میزنن.
دخترا از دل آب داد میزنن:
« - پسرای عمو صحرا!
دل ما پیش شماس.
نکنه فکر کنین
حقه زیر سر ماس :
ننه دریای حسود
کرده این آتش و دود! ».

پسرا، حیف! که جز نعره و دلریسهی باد
هیچ صدای دیگهئی
به گوشاشون نمیآد!
غمشون سنگ صبور
کج کلاشون نمدک
نگاشون خسته و دور
دلشون غصه ترک
تو سیاهی سوت و کور
گوش میدن به موج سرد
میریزن اشکای شور...
توی دریای نمور

جم جمک برق بلا
طبل آتیش تو هوا!
خیز خیزک موج عبوس
تا دم عرش خدا!
نه ستاره نه سرود
لب دریای حسود
زیر این طاق کبود
جز خدا هیچی نبود
جز خدا هیچی نبود!

احمد شاملو

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:43 روز چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:,

 

 

 

 

(از مجموعه قصه رنگ پريده)

 

 

 

 

 

 

 

... من از اين دونان شهرستان نيم

 

 

 

خاطر پر درد كوهستانيم،

 

كز بدي بخت، در شهر شما

 

روزگاري رفت و هستم مبتلا!

 

هر سري با عالم خاصي خوش است

 

هر كه را كه يك چيزي خوب و دلكش است ،

 

من خوشم با زندگي كوهيان

 

چون كه عادت دارم از طفلي بدان .

 

*****

 

به به از آنجا كه ماواي من است،

 

وز سراسر مردم شهر ايمن است!

 

اندر او نه شوكتي ، نه زينتي

 

نه تقليد، نه فريب و حيلتي .

 

به به از آن آتش شبهاي تار

 

در كنار گوسفند و كوهسار!

 

*****

 

به به از آن شورش و آن همهمه

 

كه بيفتد گاهگاهي در رمه :

 

بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،

 

بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي !

 

زندگي در شهر، فرسايد مرا

 

صحبت شهري بيازارد مرا ...

 

زين تمدن، خلق در هم اوفتاد

 

آفرين بر وحشت اعصار باد ...

 

 

 

 

 

 

نيما يوشيج

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:31 روز چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:,

 

 

 

 

 

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم



گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم



از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم



در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم



وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

وقت است قیچی چمنم را عوض کنم



باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش

جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم



وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم



عمری به راه نوبت ماشین نشسته‌ام

امروز می‌روم لگنم را عوض کنم



با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم



دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم



ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم



دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

 

(راستش اسم شاعر خوش ذوق  رو نمیدونم چون یکی از دوستان برام فرستادنش

حمل بر سرقت ادبی نشه)


نویسنده : kbb - ساعت 3:50 روز سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:,

 

 

 

يک کلبه خراب و کمي پنجره

 

يک ذره آفتاب و کمي پنجره

 

اي کاش جاي اين همه ديوار و سنگ

 

آيينه بود و آب و کمي پنجره

 

در اين سياه چال سراسر سوال

 

چشم و دلي مجاب و کمي پنجره

 

بويي ز نان و گل به همه مي رسيد

 

با برگي از کتاب و کمي پنجره

 

موسيقي سکوت شب و بوي سيب

 

يک قطعه شعر ناب و کمي پنجره

قیصر امین پور


نویسنده : kbb - ساعت 2:11 روز یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:,

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

 

مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

 

هر پسین

 

این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

 

نگاه

 

ساده فریب کیست که همراه با زمین

 

مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟

 

ای راز

 

ای رمز

 

ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

 

حسین پناهی 


نویسنده : kbb - ساعت 2:5 روز یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:,

 

 

 

گفتی غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور حال کو؟

 

پر میزند دلم به هوای غزل، ولی

 

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

 

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

 

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

 

تقویم چار فصل دلم را ورق زدن

 

آن برگ های سبز سرآغاز سال کو؟

 

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

 

حال سوال و حوصله قیل و قال کو؟

 

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 13:0 روز پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:,

 

 

الفبای درد از لبم می تراود
 
نه شبنم، که خون از شبم می تراود
 
سه حرف است مضمون سی پاره دل
 
الف، لام، میم از لبم می تراود
 
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
 
به جای عرق از تبم می تراود

 

 
ز دل بر لبم تا دعایی برآید
 
اجابت ز هر یا ربم می تراود
 
ز دین ریا بی نیازم، بنازم
 
به کفری که از مذهبم می تراود
 
 
قیصر امین پور