قلم در دست من میلرزد از تاب سخن امشب
سر اندیشه پردازی نمی آید زمن امشب
مرا دیوانه باید گفت ، با این گریه سنگین
بحالم شمع میخندد ، بحال سوختن امشب
ردایم عشق وكفشم صبر و راهم بی سرانجامی
ندانم چون بیارامم درون پیرهن امشب
چنان بریان شدم ، بر آتش آشفته بختیها
كه هردم همچو نی دارم ، نوایی دلشكن امشب
غم از من گریه از من، ناله آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بیدار شو ، بانگی بزن امشب
هوا تاریكتر از شب ز آه بینوایان شد
افق رنگین كمان بندد ز اشك مرد و زن امشب
معینی كرمانشاهی
نظرات شما عزیزان:
از اونجایی که من دبیر ادبیات هستم از وبلاگت خوشم اومد. وبلاگت رو لینک می کنم اگه دوست داشتی به وب منم سر بزن و اونو لینک کن. ممنون
پاسخ: سلام افتخاره برام خوشحال شدم