نویسنده : kbb - ساعت 1:43 روز دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,

 

سلام اي بي وفا ، اي بي ترحم

سلام اي خنجر حرفاي مردم

سلام اي آشنا با رنگ خونم

سلام اي دشمن زيباي جونم

بازم نامه مي دم با سطر قرمز

آخه اين بار شده من با تو هرگز

نمي خوام حالتو حتي بدونم

تعجب مي کني آره همونم

هموني که زموني قلبشو باخت

همون که از تو يك بت ، يك خدا ساخت

هموني که برات هر لحظه مي مرد

که ذکر نامتو بي جون نمي برد

همونم که مي گفتم نازنينم

بميرم اما اشكاتو نبينم

همون که دست تو ، مهر لباش بود

اگه زانو نمي زد غم باهاش بود

حالا آروم نشستم روي زانوم

ولي ديگه گذشت اون حرفا ، خانوم

تعجب مي کني آره عجيبه

مي خوام دور شم ازت خيلي غريبه

خيال کردي هميشه زير پاتم ؟

با اين نامرديات بازم باهاتم ؟

برات کافي نبود حتي جوونيم

تموم شد آره گم شد مهربونيم

ديگه هر چي کشيدم بسه دختر

نمي بينيم همو اين خوبه ، بهتر

ديگه بسه برام هر چي کشيدم

فريبي بود که من از تو نديدم

دروغي هست نگفته مونده باشه ؟

کسي هست تو خيال تو نباشه ؟

عجب حتي دريغ از يك محبت

دريغ از يك سر سوزن صداقت

دريغ از يك نگاه عاشقونه

دريغ از يك سلام بي بهونه

نه نفرينت چرا ، اين رسم ما نيست

اگر چه اين چيزا درد شما نيست

گل بيتا چرا اخمات توهم شد؟

چيه توهين به ذات محترم شد ؟

ديگه کوتاه کنم با يك خداحافظ

که عشق ما رسيد به سد هرگز

 

مریم حیدر زاده

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:27 روز دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,

 

حافظ کنار عكس تو من باز نيت ميكنم

 

انگار حافظ با من و من با تو صحبت ميكنم

 

وقت قرار ما گذشت و تو نمي دانم چرا

 

دارم به اين بد قوليت ديريست عادت ميكنم

 

چه ارتباط ساده اي بين من و تقدير هست

 

تقدير ويران ميكند من هم مرمت مي کنم

 

در اشتباهي نازنين تو فكر کردي اين چنين

 

من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي کنم؟

 

نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت

 

هر جاي دنيا که روم احساس غربت مي کنم

 

بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست

 

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت ميكنم

 

يك شادي کوچك اگر از روي بام دل گذشت

 

هر چند اندك باشد آن را با تو قسمت ميكنم

 

خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش

 

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت ميكنم

 

 

مریم حیدر زاده

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:58 روز پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,

 

گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

بيدارم؛

گاهگاهي نيز،

وقتي چشم بر هم مي گذارم،

خواب هاي روشني دارم،

عين هشياري !

آنچنان روشن كه من در خواب،

دم به دم با خويش مي گويم كه :

بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !

***

اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

پيش چشم اين همه بيدار،

آيا خواب مي بينم ؟

اين منم، همراه او ؟

بازو به بازو،

مست مست از عشق، از اميد ؟

روي راهي تار و پودش نور،

از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

***

اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

خواب يا بيدار،

جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !

 

 

فریدون مشیری

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:55 روز چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را


 می جویمت چنان که لب تشنه آب را


 محو توام چنان که ستاره به چشم صبح


 یا
  شبنم سپیده دمان آفتاب  را


 بی تابم آن چنان که درختان برای باد


 یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته ای چنان که تپیدن برای دل


 یا آن چنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی، می آفرینمت


چونان که التهاب بیابان سراب را


 ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی


با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را



 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:32 روز دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,

طبيبان را ز بالينم برانيد

مرا از دست اينان وا رهانيد

به گوشم جاي اين آيات افسوس

سرود زندگاني را بخوانيد

دل من چون پرستوي بهاري است

ازين صحرا به آن صحرا فراري است

شکيب او همه در بی شکيبي است

قرار او همه در بي قراري است

دل عاشق گريبان پاره خوشتر

به کوي دليران آواره خوشتر

غم دل با همه بيچارگي ها

از اين غم ها که دارد چاره خوشتر

دلم يک لحظه در يک جا نماندست

مرا دنبال خود هر سو کشاندست

به هر لبخند شيرين دل سپردست

براي هر نگاهي نغمه خواندست

هنوزم چشم دل دنبال فرداست

هنوزم سينه لبريز تمناست

هنوز اين جان بر لب مانده ام را

در اين بي آرزويي آرزوهاست

اگر هستي زند هر لحظه تيرم

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 1:6 روز یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,

قلم در دست من میلرزد از تاب سخن امشب
سر اندیشه پردازی نمی آید زمن امشب

مرا دیوانه باید گفت ، با این گریه سنگین
بحالم شمع میخندد ، بحال سوختن امشب

ردایم عشق وكفشم صبر و راهم بی سرانجامی
ندانم چون بیارامم درون پیرهن امشب

چنان بریان شدم ، بر آتش آشفته بختیها
كه هردم همچو  نی دارم ، نوایی دلشكن امشب

غم از من گریه از من، ناله آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بیدار شو ، بانگی بزن امشب

هوا تاریكتر از شب ز آه بینوایان شد
افق رنگین كمان بندد ز اشك مرد و زن امشب

 

معینی كرمانشاهی

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:43 روز چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,

هـوای باران داشـت نگاه غمگیـنم

چه تلخ می رفتی چه تلخ شیرینم ؟

شـب جـدایی با تمـام محـجوبی

تو را صدا می زد سکوت سنگینم

ستـاره ها گفتـند که بـاز می گردی

چه زود باور بود دل دهن بیـنم ؟!

سقوط سُرخم را که دیده ای ...آیا

نمی کِشی دستی به بال خونینم ؟!

بیـا و از تـاراج مـرا حفاظـت کن

مرا که چون باغی بدون پرچیـنم

کجاست؟محتاجم به سُکرچشمانت

که شعـر هم امشب نـداد تسکیـنم

نمی رسـد دستـم به دستـهایت آه:

چقـدر بـالایـی ... چـقدر پاییـنم !؟

حمیدرضا حامدی

 

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:0 روز چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,

 

 

 حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
                 وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
  !

 

                                                 پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

 

آی...

ناگهان 
           چقدر زود
                         دیر می شود!  

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:1 روز یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

 

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:5 روز جمعه 10 تير 1390برچسب:,

 

چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دستها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشت آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:48 روز جمعه 10 تير 1390برچسب:,

تو قله خیالی و تسخیر تو محال

 

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

 

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مولوی

 

شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال

 

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

 

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

 

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟

 

چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال

 

ای عشق ای سرشت من ، ای سرنوشت من

 

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال

 

 

قیصر امین پور

 


نویسنده : kbb - ساعت 2:13 روز چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,

تو را دارم اي گل جهان با من است

تو تا با مني جان جان با من است

چو مي تابد از دور پيشاني ات

کران تا کران آسمان با من است

چو خندان به سوي من آيي به مهر

بهاري پر از ارغوان با من است

کنار تو هر لحظه گويم به خويش

که خوشبختي بي کران با من است

روانم بياسايد از هر غمي

چو بينم که مهرت روان با من است

چه غم دارم از تلخي روزگار

شکرخنده آن دهان با من است

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 2:17 روز یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,

دلم خون شد ازین افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه درد است و با دل کار دارد

شرنگ افزای رنج زندگانی ست

غم او چون غم من جاودانی ست

افق در موج اشک و خون نشسته

شرابش ریخته جامش شکسته

گل و گلزار را چین بر جبین است

نگاه گل نگاه واپسین است

پرستوهای وحشی بال در بال

امید مبهمی را کرده دنبال

نه در خورشید نور زندگانی

نه در مهتاب شور شادمانی

فریدون مشیری

 


نویسنده : kbb - ساعت 1:49 روز چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,

مگر چشمان ساقي بشکند امشب خمارم را

مگر شويد شراب لطف او از دل غبارم را

بهشت عشق من در برگ ريز ياد ها گم شد

مگر از جام ميگيرم سراغ چشم يارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد

به گوش سنگ ميخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عيش و عشرت باد

که من با ياد او از ياد بردم روزگارم را

پس از عمري هنوز اي جان به ياري زنده مي دارد

نسيم اشتياق من چراغ انتظارم را

خزان زندگي از پشت باغ جان من برگشت

که ديد از چشم در لبخند شيرين بهارم را

من از لبخند او آموختم درسي که نسپارم

به دست نا اميدي ها دل اميدوارم را

هنوز از برگ و بار عمر من يک غنچه نشکفته است

که من در پاي او ميريزم اکنون برگ و بارم را

 

فریدون مشیری


نویسنده : kbb - ساعت 1:23 روز چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,

دلم سوزد به سرگرداني ماه

 

 که شب تا روز پويد اين همه راه

 

سحر خواهد درآميزد به خورشيد

 

نداند چون کند با بخت کوتاه

 

فریدون مشیری