نویسنده : kbb - ساعت 21:33 روز پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,

ای خوش به سفر رفته از خویش حکایت کن

 

ما اول ره ماندیم تو عزم نهایت کن

 

آن حلقه که دامت شد آن دل که به نامت شد

 

گر این همه می ارزی باز آی وحکایت کن

 

ای ترس فرو خورده مشروع جنین مرده

 

این طفل حرامی را با عشق حمایت کن

 

در شهرتو واماندیم از قافله جاماندیم

 

کس اهل مدارا نیست مارا تو رعایت کن

 

با یار بگو پیغام کز باده تهی شد جام

 

برتشنه چو سقایی زین بیش عنایت کن

 

بگشا در و رخ بنما خون ریز و مکن پروا

 

اینک سر و اینک جان آسوده جنایت کن

 

مابا همه تن گوشیم از وصل تو مدهوشیم

 

این قصه شیرین را صدباره روایت کن

 

چون گفته شد از سر گو مشروح و مکرر گو

 

تاجان سخن عشق است ادنابه غایت کن

 

در کنج پریشانی این سان ز چه می مانی؟

بگریز و از این غربت رو سوی ولایت کن

 

بنگر به رخ زردت هم نامه ی پردردت

 

همچون نی از این هجران پرسوز شکایت کن

 

آن حلقه که دامت شد آن دل که به نامت شد

 

گراین همه می ارزی باز آی و حکایت کن

 


نویسنده : kbb - ساعت 19:42 روز دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,

 

دیگه این قوزک پام یاری رفتن نداره
لبای خشکیده ام حرفی واسه گفتن نداره

 

چشمای همیشه گریون اخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی واسه خفتن نداره

 

میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم

 

نطفه ی باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پا به پام من تو رو همرام نکشم

 

بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرم
برمو گوشه ی نتهایی و غربت بگیرم

 

من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیرغمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسه موندنت


دیگه این قوزک پام یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره